نتایج جستجو برای عبارت :

خداکنه کوبیده باشه

من احساس می‌کنم بیشتر از هرچیزی،حتی بیشتر از اون دفتری که با ا. جان قبل از مهر خریدیم و سعی می‌کنم هر روز دو سه خطی توش با خودم حرف بزنم به یه ذهن آروم احتیاج دارم و به یه آدم‌آهنی درون.
+ صبح با یه خواب عجیب بیدار شدم،نمی‌دونم خوابا نشونه‌ست یا توهمه ولی خداکنه توهم باشه درغیر این صورت باور نمی‌کنم ذهنم این‌طوری به هم ریخته باشه که به همچین مسئله‌ای فکر کنه.
کابل تلفن کلا قطع شده خداکنه خط هنوز به اسم خودمون باشه..
این تعمیرکارم اینهمه راه اومد و الکی..
کلید ورودی در جنوبی هم خرابه درو باز نمیکنه
کارگر افغانی ساختمونمون که حالا ساختمون بغلی کار میکنه خیلی پیگیره طفلی
حالا از ماشینم چرا روغن میریزه؟؟؟؟؟؟
حوصله ندارم دیگه دنبال هیچ کاری برم اصن
درسم نمیخوام بخونم
اصن چرا الان ماه رمضونه
 
تولدتتت مبارککککک لاولی منحرف مننننننننننننننننننننن


آرزو دارم دنیات پر از شادی باشه لبات پر از خنده باشه و هرچیزی ک میخوای رو بدست بیاررییییی
تو خیلی قشنگ حرف میزنی منتها من از اون حرفای پرمعنا بلد نیستم...شرمندتم...ساده میگم بسیییاااااار لاو یووووو


پارتی بزرگ میخواستی اما خب همین از دستم براومد

خداکنه خوشت بیاد و تکراری نباشه واست

ادامه مطلب
امروز خودم و چهارتا از بچه های گروه فیلمم رفتیم تمرین، راستش انتظار آنچنانی ازشون نداشتم، چهارتا دختر 17 ساله آنچنان تجربه ای در امر بازیگری نداشتند، اما خوب خودشون رو نشون دادن. واقعا امیدواری خوبی بهم دادن، نیرویی که پای کار باشه و متعهد و به دور از نگرش های سنتی غیر اجتماعی، باعث میشه فیلم حتی اگر غیر مذهبی هم باشه، امر عفت، حیا، حجاب و... از بین نره.
تیم من یه تیم خوب و حرفه ای هستن. اینقدر باهاشون کار میکنم که از لحاظ بازیگری به حدی برسن که
سلام
حال دلتون چطوره؟!
یکی از جاهای سخت زندگی کجاس بنظرتون؟
بنظرم یکی از سخت ترین مراحل زندگی وقتیه و از اطرافیانت یچیزایی میشنوی ک توقعشو نداری...
اره...از زخم زبون صبت میکنم
داشتم فکر میکردم وقتی از این حرفا میشنویم باید چیکار کنیم؟
درسته میگن نباید به حرفای مردم اهمیت داد و این حرفا
درسته
ولی واقعا یچیزایی دیگ از حد انصاف خارجه
تحملش سخته
به نتیجه ای که رسیدم اینه
تو اگ مسیرت حق باشه
کارت درست باشه 
خودت و خدات از کاری ک میکنی راضی باشین
پس
یه روز و یه شب محمد حسینو ندیدم دلم براش تنگ شد . نباید به خاطر سختی داشتن بچه ناشکری کنم . خدایا شکرت به خاطر بچه های خوب و سالمی که به ما دادی ...
+ خیلی غصه دندون دردشو می خورم . می دونم خیلی از دندون پزشکی می ترسه اگه ببریمش . خداکنه یه جوری خودش خوب بشه !
دیروز و امروز فکرم درگیر اتفاقی بودزمانه گاهی ما رو مجبور میکنهبه کاری که دلمون نمیخوادما فکر می کردیم از اوناش نیستیم که ...مذمت می کردیم اونایی رو که فکر می کردیم از اوناشن که!زمانه به ما گفت : شما هم از اوناشین که...خداکنه زمونه ما رو بهیچ کاری مجبور نکنهخدانکنه
مابین هال و پذیراییمون دو تا
پله خورده که اون دو فضا رو از هم مجزا کرده ... دمپایی پام بود ...
میخواستم پله رو رد کنم قسمت جلوی دمپاییم گیر کرد به پله خوردم زمین ..
انگشت پام ضرب دیده و درد میکنه ... رفتیم بیمارستان عکس گرفتن از پام و
دکتر گفت فقط ضرب دیده 
پام باد کرده و نمیتونم بذارم زمین ... شانسو ببین
حالا از شنبه قرار بود برم سرکار ... خداکنه تا اون موقع خوب بشه 
 
دختر بدشانس روزگار  کاش بغضم بترکه ... داره خفم میکنه
مابین هال و پذیراییمون دو تا
پله خورده که اون دو فضا رو از هم مجزا کرده ... دمپایی پام بود ...
میخواستم پله رو رد کنم قسمت جلوی دمپاییم گیر کرد به پله خوردم زمین ..
انگشت پام ضرب دیده و درد میکنه ... رفتیم بیمارستان عکس گرفتن از پام و
دکتر گفت فقط ضرب دیده 
پام باد کرده و نمیتونم بذارم زمین ... شانسو ببین
حالا از شنبه قرار بود برم سرکار ... خداکنه تا اون موقع خوب بشه 
 
دختر بدشانس روزگار  کاش بغضم بترکه ... داره خفم میکنه
از سر شب این آهنگ مانی که توش میخونه : امسال خداکنه دوباره برف بیاد ، توی ذهنم پخش می شد. الان دارم گوشش میدم. پاییز و زمستون سال ۹۳ توی ذهنم مثل فیلم پخش میشه. سالی که پر از شب و ماه بود. درگیر کنکور بودم. یادمه چند روز قبل کنکور با خودم هی می خوندمش این آهنگو. خصوصا هیچ وقت یادم نمیره اون روز صبح که آماده می شدم برم پیش بچه ها توی اون خونه هه که خانم ف اینا برامون گرفته بودن. قرار بود یه شب هم اونجا بخوابیم. خیلی هم سرد بود. میخواستیم درس بخونیم مثل
امروز شنبه دوم فروردین 99 هست. میدونم که امروزا دیگه وبلاگ داشتن و بیشتر از اون نوشتن اتفاقات روزانه دیگه خیلی خز شده. ولی این وبلاگ رو بخاطر یه کاری زدم. راستش قبلا هم یکی دو بار وبلاگ زده بودم. یه دونه توی همین بلاگ دات آی آر زدم. یه دونه هم توی ویرگول. اونجا خیلی خوشگلتر و باحالتره. ولی یه مشکلی که داره اینه که یه مدل تایملاین داره که مطلبی که میزنی واسه شاید مثلا یه ساعت میره اونجا و ممکنه افرادی بخونن و از اونجایی که من میخام اینجا یه سری چرت
فکر میکنم ویروس ها تا بدن ضعیف و نحیف منو میبینن دستاشونو میزنن به هم و یه هفته ده روزی خودشونو به یه بدن خوش ویروس مهمون میکنن.. از هر موج آنفولانزای اومده هیچ کدومو رد ندادم.. یک هفته تب و لرز.. درد و بی اعصابی و همزمان باهاش کار.. عملا کل خانواده بسیج میشدن تا نمیرم! یکی کارای خونه رو میکرد یکی سوپ میاورد یکی سرم وصل میکرد خلاصه کفن رو فروختم و همین یکی دو هفته پیش بلاخره لباس عافیت پوشیدم.. 
اما کرونا که امیدوارم بدنم بعد از اون همه روزها و شب ه
متاهلانه خودم رو نوشتم
با حال بدی هم نوشتم
خواستم انتشار هم بدم
خیلی دو به شک بودم
اونو نگه داشتم برای خودم ، اینجا اینی که میبینید رو نوشتم
زندگی مشترک من بد نیست
خیلی وقت هم نیست که شروع شده
شاید یه کم بیشتر بگذره بدم بشه
اما الان بد نیست
اما از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون ، خوبم نیست...
یعنی من یه چیز دیگه فکر میکردم یه چیز دیگه شد
یه وقت هست شما همینجوری نشستی گوشه خونه واسه خودت فکر کردی چیکار کنم چیکار نکنم که زندگیم خوب باشه...
بعدااگر
جمعه باشه
هوا آفتابی باشه
روزای آخر پاییز باشه
تنها باشی
موسیقی باشه
پنجره باز باشه
رو به دریا..   
تو قاب پنجره بایستی و نور آفتاب 13:24 دقیقه به صورت و دستهات بتابه..
تازه میفهمی اصلا اونجایی که وایسادی نیستی!
پس کجایی بغیر ازونجا.. ؟
صبح باشه، شنبه باشه، اولای ماه باشه، مِه باشه، تاریک باشه، سرد باشه، بیدار شدن سخت باشه، بخوای بری سرکار، مادرت منعت کنه ماشین ببری. ولی ببری. جاده لغزنده باشه، سُر باشه، ترمز کنی، نگیره. پشت چراغ قرمز باشی. بزنی به ماشینِ سمندِ جلویی. اون طوریش نشه. ماشینِ مادرت، جلوپنجره‌ش کنده بشه، رادیاتورش سوراخ بشه. ازش دود بلند شه. بترسی. بوی بد راه بیوفته. برسی سرکار. از اونجایی که همیشه خبرای بد رو، به بدترین شیوه‌ی ممکن میگی، امیدوار باشی مادرت این
نامردی خیلی زشته خیلییی...خیلی بده انقدر مرد نباشی که پای عهدی که بستی بمونی..خیلی بده یذره مرام دربرابر ینفر که باهات حداقل همخونه ست نداشته باشی که غلطی ‌که کردی و فکرایی که تو سرته رو بهش بگی...
واقعا برام سوال که چجور یه آدم میتونه انقدر پست باشه که چشمشو رو تمااام عشق و علاقه ها و زحمت کشیدنها و خون دل خوردنهای یه زندگی ببنده و گول چهارتا ظواهر رو بخوره و خیانت (حتی درحد چت) بکنه اونم با کسی که از ذاتش کاملا خبر داره...؟؟!!!! یه آدم چقدر میتونه
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
در دوران خماری بسر میبرم!
تا وقتی وای فای وصل بود راحت وصل میشدم و تو اینستا میچرخیدم تو نت سرچ میکردم با فراغ بال... هعیییی حالا از ۵شنبه پیش ک اسباب کشون کردیم تازه اینجا فهمیدیم سیمای تلفن و قطع کردن و دیگه ام وصل نکردن و من هر روز دست ب دامن مخابراتم بلکه این ذلیل مرده ها بیان سیم کشی کنن... ازونجا که نت همراه هم بسیار خوب و شریف!!!!! تشریف دارن نمیشه روش حسابی باز کرد
و چقدر این دوران سخته!
البته که جستجوهای من در راستای کسب علم و دانش بوده و هست
یه دوست لازم دارم. دختر باشه. بیست و شیش هفت ساله. ترجیحا پولدار باشه، نبود هم نبود حالا. مجرد باشه و تنها زندگی کنه، یا فوقش با مادرش مثلا. دختر باخدا و پاکی هم باشه. 
آهان، مشکلی هم نداشته باشه که من این سه سال باقی‌مونده رو برم پیشش زندگی کنم. 
قدیمیا یه چیزی حالی‌شون بوده که گفتن دوری و دوستی. 
حواستون به کسایی که دوسشون دارین باشه، حواستون باشه چقدر براشون مهمین، حقیقتا براشون مهمین اصلا یا نه؟
یهو به خودتون می‌آید و می‌بینید دارید تمام تلاشتون رو می‌کنید که نگهشون دارین ولی همه چیز داره محو می‌شه، چون اونا هیچ کاری نمی‌کنن، هیچ کاری.
این اولین سفر دونفره ی ماست، مادر و پسری!
سفر به شهر پلها (سی و سه پل، پل خواجو، پل فلزی، پل وحید! و الخ) میرم به دیدار یاران قدیمی،  فوامیل دور، رفقای مومن ارزشی!
اصفهان رو دوست دارم، چون میتونی تو میدون امامش، برای چند ساعتم که شده، از شر بلوای مدرنیته، به کاشیای  مسجد شیخ لطف الله پناه ببری، یا میتونی خود شاه عباس بشی رو تخت عالی قاپو و فارغ از هیاهوی تاج و تخت بشینی به تماشای چوگان بازی، یا شایدم بشی یه زن پوشیه زده ی  عصر صفوی، که اومده واسه
چرا تو زندگی ما از این آدمایی که براشون مهم باشه دردمون چیه وجود نداره؟ یکی که دلگیر بودنمون رو بفهمه، و بین همه ی مشکلاتش وقت برامون داشته باشه که مرحمی به زخم دلمون باشه! چرا همه نمکن روی زخم های قلب مون؟؟
اینقد بی کسی رو آدم کجا ببره؟؟
اصولا آدم نباید دختری باشه که حتی از خطرناک ترین وسایلِ شهربازی هم نترسه و با شوق بره سمتشون، حداقل اینکه نباید همش رو جدول راه بره. نباید دختری باشه که ساده ترین تیپ ها رو بزنه.. نباید دختری باشه که ندونه کانسیلر یا رژگونه رو چطور استفاده میکنن. نباید نسبت به همه بی تفاوت باشه. نباید ساده و مهربون باشه. نباید کلِ روز رو از خستگی خواب باشه. نباید به جای شوآف توی اینستا بیاد ساده توی وبلاگ بنویسه. اصولا دختر نباید یه چیزی تو مایه های من باشه. چن
هر کاری میکنم خوابم نمیبره
خدایا به حق همین شب عزیز ازت میخوام به مامانم شفای کامل بدی
و نتیجه آزمایشها و ام ار ای ش هم خوب‌خوب باشه
خدایا میشه مامان مشکلی نداشته باشه و این چیزا هم الکی باشه همش؟
خدایا مامانمو خوب خوبش کن. میخوام سالم سالم باشه
 
 
خب! این وبلاگ قراره که چی باشه؟ قراره یه جایی باشه که روند فکری من، و چیزایی که برام مهم‌ان توش نوشته بشن و یه تمرینی باشه برای نویسندگی‌ام. بازتابی باشه از هر روزم.
قرار نیست که از توش هیچ شاهکار، و هیچ ناتور دشتی در بیاد. قراره که یه جا برای حرف زدن و لذت بردن از نوشتن باشه، همین و بس.
اسمش چرا رواقه؟
این وبلاگ از نظر سنتی رواق نیست، مجموعه فضای شکل گرفته از تکرار طاق‌ها نیست. نه قراره وامدار سنت باشه، و نه وامدار تجدد - بلکه این اسم به روا
یکی باید باشه. یکی که با همه فرق کنه. یکی که پزشو به بقیه بدی. یکی که یه چیزی فراتر از بقیه تورو درک کنه. یکی که فراتر از بقیه باهاش راحت باشی. یکی که فراتر از بقیه دوستش داشته باشی. یکی که برات خاص تر از بقیه باشه. یکی که براش خاص تر از بقیه باشی.
یکی باید باشه...
یکی باید باشه...
این جای خالی باید پر بشه...
امروز ازاون روزای حوصله سربر بوده و مدرسه ام که خیلی وقته تموم شده و کنکورمو هم که دادم و بیکار تو 
خونه ام..همون روزی که کنکور دادم،شبش رفتم خونه خواهرم و وقتی فرداش اومدم خونه 
روزازنو و روزی ازنو...پووف..نمیدونم واقعا چه گیری افتادم و چه کنم...
دلم میخواد به یه کلاسی برم،اما به هرچیزی که علاقه دارم اون دوتا موجود عجییب و غریبب 
به علایقم،علاقه ندارند و نمیزارند که برم..تواین مدت خیلی  پیگیر اموزش برنامه نویسی بودم
اما بعداز تحقیق و مطالعه ف
اقا داداش به پرنده علاقه ی خاصی داره میگه بعضی پرنده ها مثل طوطی هوش بسیار بالایی دارن....مادر خانوم هم که اجازه ی اوردن هیچ حیوون و پرنده ای رو به داخل خونه صادر نمیکنه حالا شما هرچی میخوای براش توضیح بده این طوطیه مثل خروس که نیست...مادر من این عروس هلندیه مرغ ک نیس نمیشه تو حیاط نگهش داشت...عجزو التماست فایده نداره ک نداره پامو که توی حیاط گذاشتم دیدم در قفس بازه... دویدم سمتش و کل پرنده هارو مرده دیدم :(( اون لحظه حس خفگی داشتم ظاهرا یه حیوون وح
یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ۱۹ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ۳۳ میلیون دلار!بستگی داره توپ توى دست کی باشه!یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه!بستگی داره عصا توى دست کی باشه!دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر می کنه!بستگى داره روزى شما دست کى باشه!همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ، توى دست کی باشه!پس ، دلواپسی هایت ،
داستان لور و لوران. یه شب که لور میاد خونه، جلوی در خونه کیفش رو ازش میدزدن و لور که حتی کلیداش تو کیفشه اونشبو به یه هتل پناه میبره. اما لوران، مرد کتابداریه که خیلی اتفاقی یه کیف ارغوانی رو کنار سطل زباله میبینه و توجهش جلب میشه. حدس میزنه کیف دزدیده شده باشه پس سعی میکنه صاحب اونو از روی نشونه‌ها پیدا کنه... اما داستان فقط به پیدا کردن صاحب کیف ختم نمیشه ...
دفترچه یادداشت قرمز، اسم کتابفروشی لورانه. یادم نمیاد توی کتاب جایی به قرمز بودن دفتر
یه  پرنده دوست دارهآسمون  آبی باشهروزای خوب خداصاف و آفتابی باشه
 یه  پرنده دوست دارهخوب و مهربون  باشهشب پیش ستاره هاروز تو آسمون  باشه
یه  پرنده دوست دارهتو دلا غم نباشهلبا پرخنده باشهدرد و ماتم نباشه
 یه  پرنده دوست دارهرو  زمین جنگ نباشههمه دل ها شاد باشنهیچ دلی تنگ نباشه
یه  پرنده دوست دارهقفسش باز بمونهاز قفس فرار کنهراحت آواز بخونه
یعنی اگه من به اندازه ی کافی عاشق خودم باشم، دیگه از محبت آسیب نمی بینم؟ بی خودی توی دام محبت نمی افتم؟
فک کنم راه حلش این باشه. باید عشق رو در وجود قوی تر کرد :عینک_آفتابی
از طرفی هم باید یادت باشه که هویت مستقلت اول از همه قراره همیشه مستقل باشه.
 
 
اگه شوهرت دوستت باشه دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه ولی اگه دنیا دوستت باشه شوهرت دشمنت باشه فایده نداره
_جاری جاریو زرنگ میکنه...هوو هوو رو خوشگل. 
یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن...وجاریها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرند
_همیشه نصفتو به شوهرت نشون بده نصفتو نشون نده یعنی همه چیزتو به شوهرت نگو
_همیشه پوستو بشکاف پولتو بزار توش 
یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش
به نظرم لازمه هر شهری یه مرکز داشته باشه. جایی که رسیدن بهش آسون‌ترین راه‌ها باشه، جایی که از ساکن و مسافر، هرکی توشه، اگه راه گم کنه، اگه خسته باشه، اگه خوشحال باشه، اگه ناراحت باشه، اگه می‌خواد از خونه‌ش بزنه بیرون، اگه بی‌جا و مکان باشه، اگه بخواد قرار بذاره، اگه بخواد خلوت کنه، اگه بخواد خوش بگذرونه، اگه بخواد عزاداری کنه، اگه تازه متولد شده یا اگه تازه مرده، در هر حالی بتونه روش حساب کنه. مرکزی که آغوشش باز باز باز باشه، مرکزی که خود
 یا تفکر به تفکر یا حس به حس
خلاصه نبرد در واقع تقابل دو نفر با هم یا دو تفکر متضاد هست که میتونه
نشات گرفته از یک اتفاق کوچیک باشه یا حسی ناخوشایند ولی باید به قلب نبرد
رفت وحس کرد که واقعا اون دو متضاد قلبا قادر به نبرد هستند یا در ظاهر
کودکانه به خاطر غرور کاذب اینکار رو میکنن وچه شیرین هستند متفکرانی که به
واقعیت ان پی برده و واقف شوند عشقی عمیق وجود داره که میشه با کمی درایت
جمع کرد ودوباره ساخت که چه زیباست ساختنی که دوباره باشه ومیتون
چشامو میبینم قیافه ممدرضا شایع رو میبینم :|
آخه چرا اینقد بچه و عموییه؟ :|
این بود کسی که میگف بدهکارتم دنیا اگه مردی بیا بگیر؟
چی باعث شده بود با این سن این کارا رو اجرا کنه؟ :|
ولی واقعا توقع داشتم یه چهره پخته ای باشه
حداقل صورتش یه زخم پشت ریش میشاش داشته باشه نه اینکه اصلا ریش نداشته باشه :|
من خیلی یه جورایی حزب بادم احساس میکنم شخصیتم از درون تهی هست ثبات اخلاقیم ندارم حتی!!بخش عمده ایش به خاطرخاطر اینه که نظر بقیه برام مهمه و خیلی دلم میخواد همیشه ازم به خوبی یاد بشه و به شدت وحشت دارم از اینکه کسی باهام بد بشه یا نظرش از خوب به بد راجعم تغییر کنه (در حدی ک راضی بودم مثلا کسی توروم باهام خوب باشه اگه خواست حالا تو دلش بد باشه:|||)
یکی بهم بگه شخصیتت رو توصیف کن نمیتونم چون بعضی مواقع خیلی مهربون میشم بعضی مواقع واقعا برام مهم نیست
متنفرم از مرد ها یا پسرایی که میگن دختر باید کوچولو باشه موهاش یه متر باشه لوس باشه فلان :|
من از فضا اومدم که بدون این ملاکا کسیو دوست داشتم
نگفتم قدش بلند باشه یا سیکس پک باشه یا چشم آبی باشه و فلان
اگر واقعا میخواید یه زندگیه ارومو کنار کسی داشته باشید 
یا میخواید واقعا کنار یکی بهتون خوش بگذره 
اون ملاکا تاثیری نداره :|
مثلا یکی میگه چون دختره موهاش یه متر بود خیلی بهمون خوش گذشت  
زندگیمون از بقیه بی دغدغه تره
یا رابطمون پایدار تره
من مید
سلام
تلویزیون نشان داد که برف امده...خوش بحالتون
برف حس خوبی به آدم میده...برای اینکه فراموش نکنه همیشه همه چیز سبز و گل و بلبله....یاداوری میکنه که گاهی شب و روزمان خزان و سپس یخ میزد
مثل این روزهای من...
کاش زودتر جدابشم ازش و تمام بشه این کابوس یک سال و نیم...
روزهای پایتخت پر از نیروهای امنیتی و شبها پر از شعار های سانسوری است..خخ
بی شرف ها به عکس حاج قاسم هم رحم نکردند...
روزنه های امیدوارانه هم گاهی وسط این دغدغه ها ؛ دلگرمی میشوند 
مثلا؛
محمد عی
عدم که همیشه مرگ نیست..
میتونه توقف آدم تو زمانی باشه که لازمه بجنگه!
من اسمشو میزارم عدم..
علت توقف هم میتونه نشات گرفته از عشق باشه، تنبلی باشه..
منطق باشه! یا ؟! ...
نمیدونم اما هرآدمی یه جایی میرسه به باتلاق عدم ک لازمه دست و پا بزنه و خلاص کنه خودشو از اون وضعیت..
این وسط به خیلی چیزا! و خیلی کسا چنگ میزنه و هدفش فقط رهایی..
گرچه ب قول ی بزرگ "به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد"
 
پ.ن: این روزا میجنگم با هوس! عقل! زمان! چاره!عشق! و همه چی.. 
الهی بشه همونی
خب امروزم شروع شد. طبق معمول ساعت چهارو پنج بیدار شدم اما خوابیدم ! :/ بعدش ساعت ۹ بیدار شدم دیگه تا  صبحونه بخورمو شروع کنم شد ۱۱. ولی بعدش شروع کردمو فعلا رو بدایهة الحکمة. نمیدونم امروز به همه برنامم میرسم یا نه اما میخوام تا خود شب کار کنم هرچقدر که شد. ببینم چجوری خوب شده تقسیم کردم یا نه به نظر خودم بهتره چون چند دور مرور میکنم و یادم میمونه برا خودمم بعضی جاهاشو خلاصه بر میدارم. کنکور که دادم فهمیدم نه فقط عربیاش مهمن بلکه متن فارسی و توضی
سلام دوستان
سعی میکنم تا دو سه هفته دیگه رمان "عشق ابدی ولیعهد" رو تموم کنم
و اینکه میخوام یک رمان جدید بنویسم که ماجرایی باشه ولی ربط داشته باشه به رفاقت و اینا(میخوام تقدیم کنم به رفیقم)ولی نمیدونم اسمش چی باشه.نظرشما چیه؟
اسم های پیشنهادی خودم:
"عشق در تاریکی" اسمش جور شه رمانش میاد تو ذهنم چی باشه
"عشق نا تمام" یه طوری نیست از نظرتون؟
"دو دقیقه تا مرگ"خودمم میترسم از اسمش
خب دیگه نظر شما چیه؟
سلام دوستان
سعی میکنم تا دو سه هفته دیگه رمان "عشق ابدی ولیعهد" رو تموم کنم
و اینکه میخوام یک رمان جدید بنویسم که ماجرایی باشه ولی ربط داشته باشه به رفاقت و اینا(میخوام تقدیم کنم به رفیقم)ولی نمیدونم اسمش چی باشه.نظرشما چیه؟
اسم های پیشنهادی خودم:
"عشق در تاریکی" اسمش جور شه رمانش میاد تو ذهنم چی باشه
"عشق نا تمام" یه طوری نیست از نظرتون؟
"دو دقیقه تا مرگ"خودمم میترسم از اسمش
خب دیگه نظر شما چیه؟
یه توضیح موقتی اینجا بدم. تا یکم توهم یه سری رو کاهش بدم!
تی‌تی یه شخصیت کاملا واقعی هست و خودش هم در جریانه که کی هست. مخاطبش کاملا واقفه به وجودش و اسمش هم واقعا تی تی هست. حلا این شخصیت میتونه واقعیتش زاییده ذهنم باشه، میتونه خودم باشه، میتونه شخص سومی باشه. همین:)
می نویسم که یادم باشه شبی نشستم کارهای دیگران رو‌ انجام دادم در حالی که فرداش خودم ارائه برای درس جنین شناسی داشتم و خیلی از کارهام مونده بود. می نویسم که یادم باشه بازم ”نه” نگفتم و دیگران اولویتم بودن . یادم باشه که یه زمانی این جمله احساس خوبی داشت ولی الان فقط مایه احساسات بده واسم می نویسم که یادم باشه دیگران اولویتم بودن 
نمیدونم شاید احمقانه باشه شاید هم از سر درموندگی ولی تصمیم گرفتم کنار بیام 
کنار بیام ک ادم دومه منم ک اونی ک تو حاشیس منم 
کنار بیام ک اگ روزی قرار باشه کسی خط بخوره اون منم بدون اینکه ذره ای نیاز ب فکر باشه 
چون ادم اشتباهه منم :) 
من میدونم ک الان کسی ک همه زندگیمه رو فرستادم جایی ک ... 
نه کافیه دیگ . از دید خودت ننویس . رفته جایی ک باید باشه . رفته با  کسی ک باید کنارش باشه خب؟  
چقد تلخه! چقد زهر داره ! انگار ی ماری خابیده رو قلبمو مدام نیشش میز
میدونی ...
خیلی بهت حسودیم میشه 
یکی هست نگرانت میشه یکی هست بهت فکر میکنه یکی هست حواسش به همه حالو هوات هست به خندیدنات به ساکت شدنات 
یکی دوست داره 
یکی ته ته خواستنش اینه باهات هرجایی باشه فقط کنارش باشی 
خوش بحالت یکی هست که حس میکنه تا هستی هیچی نمیتونه جلوشو بگیره 
یکی همه امید و انگیزه نفس کشیدنش تویی 
میدونی.... 
خوش بحالت یکی برات مینویسه یکی دلش برا صدات تنگ میشه 
یکی تو رویاهاش داره باهات زندگی میکنه 
خوش بحالت ...
خوش بحالت یکیو دار
دوستان سلاام :)کسی هست اینجا برنامه نویسی پایتون کار کرده باشه یا کلا بلد باشه؟
میخوام بدونم چقدر کاربرد داره ؟
و اینکه به صورت خودآموز میشه مسلط شد؟
همون کتابش رو بخونی مثلا...
میدونم میتونم سرچ کنم جواب سوالهامو اما میخوام با یه تجربه واقعی صحبت کنم ؛)
◀یکی از تصورات اشتباه ما همین هست که فکر میکنیم که اگر دلمون پاک باشه کافیه،اما اینطوری ها هم نیست که فکر میکنیم،ما نمیتونیم گناه بکنیم،خطا بکنیم اما چون دلمون پاکه بگیم دیگه تمام و حرف آخر اینکه که خدا دل پاک رو با عمل پاک میخواد،هر موقع تونستیم اعمالمون پاک و طبق اصول شرع و انسانیت باشه،میتونیم ادعا کنیم که مهم دله که پاک باشه،یاعلی❤
اگه تو اون سنی که باید جهاد اکبر داشته باشی، سنت که بالاتر رفت جهادت میتونه اصغر باشه! چون با تلاش هات یاد گرفتی چطور یه ویژگی و کار خوب را در وجودت زنده کنی ... اگه یکم کج رفتی ، زودتر و راحت‌تر میتونی گوش خودت را بپیچونی و بکشیش تو راه!
+البته که باید همیشه حواست جمع باشه
سنت هرچی کمتر باشه سبک تری...سبک که باشی راحت تر از خدا اطاعت می کنی
و...
 
دانلود آهنگ عشقت که باشه ریمیکس
دانلود آهنگ مهدی جهانی عشقت که باشه بدون ریمیکس
دانلود ریمیکس شاد عشقت که باشه
متن آهنگ عشقت که باشه

دانلود آهنگ عشقت که باشه ورژن آروم
عشقت که باشه دنیام آرومه ورژن اروم
دانلود آهنگ ریمیکس عشقت که باشه دنیام آرومه
یاناصرنا
روزهای چهارمین سالگرد عروجت داره سپری میشهحدود سه سالی هست که با اسمت و عکس و مرامت ما توی گروه جهادیمون عجین شدیمو هنوز متاسفانه نتونستیم ابعاد بیشتری از سبک و مرام و مسلک تو رو بشناسیمسعی کردیم به اندازه خودمون راهت رو ادامه بدیم و اسمت رو زنده کنیماما ما آدم کوچیک‌ها وسعمون همینقدره خودت کمکمون کن که بتونیم بیشتر ...خیلی دوست داشتم که کتابی ازت منتشر بشه اما انگار فعلا قسمت نمیشه و همه درب‌ها بسته است ...چه جمله آرام بخشی زیر تم
الان دارم آتیش میگیرم از تمام اتفاقات امروز..
از دیشب بگم که این خسروی عن تا صبح جواب ما رو نداد.
من صبح تصمیم گرفتم یه تیکه ای چیزی تو گروه بهش بندازم.
بین بچه ها مطرح کردم و اونا هم موافق بودن... 
تو گروه نوشتم : امثل اینکه اقای خسروی سرشون خیلی شلوغه...!
و بعد اون رو به عنمون حساب نکردیم و پیام رو باهم نوشتیم ... اصلا منشنش نکردیم و بعدا خودش اومد تایید کرد... هه:) #شاخ_طور
تو گروه خودمون بحث کردیم سر اینکه اسم خودمون باید اول باشه و اسم اون دوتای دیگ
سلام
میشه گفت شروع خوبی داشتم تو بورس و کم کم دارم میرم جلو اول با خودم میگفتم که خداکنه تو هر ماه یک عرضه اولیه بیاد که بتونم سود دهی خوبی داشته باشم اما الان با یه مشکل دیگه مواجه شدم اونم اینکه تو این ماه این چهارمین عرضه اولیه ای هست که داره میاد و من متاسفانه موجودی ندارم که بخوام بخرم حالا تمام سعی خودمو میکنم که تا دو روز دیگه حالا شده قرض یجوری واسه این عرضه اولیه پولی دست و پا کنم.
ولی بهتون پیشنهاد میکنم وارد دنیایبورس بشید البته نه ف
فی‌الواقع حالم خوب نیست و واقعا نیاز دارم یکی باشه که منو دوست داشته باشه و باهام حرف بزنه و بهم بگه کافی هستم.
ولی خب نیست هیچ‌کس. و من دارم سعی می‌کنم گریه نکنم هنوز.
 
اونیم که همیشه بهش ازش می‌پرسیدم که بقیه وقتی ناراحتن و فلان تو می‌ری نازشون رو می‌کشی و بهشون خوبی می‌کنی که حالشون خوب بشه. من که حالم بد باشه کی ناز منو بکشه؟ می‌گفت من. همون!! الان بهم گفت "لطفا ول کن" همون که همیشه می‌گه می‌خوام پیشرفت کنی و بهترین خودت باشی چند هفته ست
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم‌ زده 
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه .‌.‌
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد ...اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم 
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی 
حتی به اسمش 
به اینکه چقدر حرف دارم براش...
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم 
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه...البته میدونم به من و بنی
سلام این یه پست موقت که ازتون راهنمایی می خوام
من میخوام یه mp3 player خوب بخرم مشخصاتی که ازش می خوام اینکه صفحه نمایش داشته باشه،شارژ رو به مدت بالایی نگه داری کنه و کیفیت صدا ی متوسط به بالایی داشته باشه و قیمت اون برای من خیلی مهمه قیمتش از ۱۰۰ هزار تومن پایین تر باشه.
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
بلند شدم رفتم سمت عطا و با اون دستم که سالم بود، یقش رو گرفتم و گفتم:
+ ببین جاسوس، داری حوصلم و سر میبری. من سگ بشم نگاه نمیکنم کی هستی و چه موقعیتی داری.من خیلی آرومم، اما روی تو نمیتونم آروم باشم. چون جزء نون خورهای این انقلاب بودی و خیانت کردی. منم دشمن دشمنان این انقلابم. حالا میخواد زنم باشه، میخواد بچم باشه، میخواد برادرم باشه، میخواد رییسم باشه ، میخواد فلان وزیر و فلان قاضی و وکیل باشه یا یه آشغالی مثل تو باشه
امشب خیلی دلم شکستفقط به خاطر اینکه دله پدرم شکست 
با اینکه خیلی ازش عصبانیم و شاید عصبانی بمونم 
ولی وقتی شکسته شدنه دلشو دیدم انگار بخشی از من شکسته شد
دله من بیشتر شکسته شده ! بخاطر اینکه بلد نیست زندگی کنه، بلد نیست ارامش داشته باشه ، بلد نیست اروم باشه بلد نیست برای خودش امید داشته باشه ، بلد نیست مثبت باشه 
و این منو خیلی عصبانی می کنه
شاید من بی وجدانم که اینهارو در اون می بینم ولی بهش نمی گم 
معذرت می خوام بابا 
یه زن نمی‌تونه 
دوستت داشته باشه
بعد دوستت نداشته باشه
بعد دوباره دوستت داشته باشه!
یه زن فقط می‌تونه
 دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
 دوستت داشته باشه
و بعد دیگه
هیچ‌وقت دوستت نداشته باشه!

خداحافظ گری کوپر 
 رومن گری 
+در مورد من که درسته . 
وقتی چیزی تموم میشه دیگه هرگز شروع نمیشه .
دلیلش هم خیلی ساده است . 
من راههای زیادی را برای حفظ کسانی که دوست شون دارم امتحان میکنم . به زعم خودم چیزی کم نمیذارم .
اما گاهی طرف مقابل تمام راهها را مس
سلام و درود 
زمین فراخ و دشت و کوه سجاده  ما 
روح دل شادشود از غم پر باده  ما
بوی یاری بفرستاد به صحرا دل ما 
سوته دل ریخت به لعلم قدح تازه ما
راوی آورد خبرم را به دیباچه یار 
که سجودش بکشد هق هق و هر ناله ما
من به نازم که به این یار به هر مجلس ما 
روشنایست نگهش بین ره ظلمانی پر ضاله ما
..............    ..................... .....   ............................
شب باشه امتحان باشه خستگی باشه ولی خب خوابی نباشه !!!!
شبم بخیر 
خدایا شکرتون
خدایا فردا یه نگاه با برکت به همه بنده هات
 واسه رفتن همیشه وقت هستولى اگه برى شاید هیچوقت نشه برگشتو یه عمر به خاطر کار اشتباهت خودتو سرزنش میکنى..شاید تو ندونى و یه نفر از اطرافیانت حالش خوب نباشهشاید هر روزو هر شب به خودکشى فکر کنهشاید هرشب گریه کنه و نا امید باشهشاید فقط به یه آغوش نیاز داشته باشه.... شاید به یکى نیاز داشته باشه که ساپورتش کنهچقدر بهتر میشه تا وقتى آدما زندن و کنارمونن مراقبشون باشیمشما باید بفهمین.... تنها نزارین دوستاتونوشاید ارزش خودتونو براى دیگران ندونینولى..
پنجشنبه 10/5/1395صبح با باباجونت رفتیم بانک صادرات سر کوچه تا برات حساب باز کنیم،اول قرار بود مشترک با حساب من باشه ولی کارمند بانک گفت با باباش باشه بهتره و این شد که شما با حساب بابا و خودت صاحت یک عدد عابر بانک شدی و وقتی اسم و فامیلت رو روی کارت دیدم کلی ذوق کردم ان شاءالله همیشه حسابت پر پول باشه و تنت سلامت دلت خوش...بهترین ها رو برات آرزو میکنم عشق مامان
دوستان ازین تفکرا نداشته باشین که وای چه خوب.
نخیر.
بهترین شریک زندگی، شریک زندگی ای هست که یه آدم بالغ باشه.
نه خیلی پیر درون داشته باشه، نه خیلی کودک درونش فعال باشه. یه balance از هر دو رو داشته باشه.
به شخصه، با یه شریک زندگی بالغ راحت تر زندگی و تا میکنم تا کسی که عین پیرمردا میشینه همه رو امر و نهی میکنه و به این و اون میپره و هی گیر میده خودتو درست کن و اصلاح شو و...
آدم بالغ هست، که زندگی باهاش لذت بخشه. نه کسی که ریسک های کودکانه و گاهی حتی احمق
سلام مجدد خدمت همگی :)
میخوام یک چند روز که نه چند هفته ای کلا به دور از این فضا یعنی فضای مجازی باشم و سرم تو کار خودم باشه و به اهداف ریز و درشتی که ساعتها بهشون فکر کردم  و کاغذهایی که مچاله کردم برسم. شاید این زمان که هست برای سکوی پرتابی باشه برای رسیدن به پله های ترقی بیشتر و طویل تر .
 
 
 
 
پس به امید دیدار و دلهاتون شاد و خرم باشه . 
این ایام آخر صفر هم منو در گوشه ای دعاهاتون جای بدین که خیلی ممنونتون میشم :)
یا علی
خنده هایم نه از روی خوش حالی است
خانه بی روی تو دگر خالی است
سومین خبر بد در سال 98 بعد از فوت بهترین معلمی که در طول سال های تحصیلم داشتم و همچنین بیماری پدربزرگ مادری ام حاکی از این بود که پدربزرگ پدری ام به رحمت خدا رفت
سلامتی کامل و خوش سعادتی در طول زندگی و مرگ آسان بدون هیچ آه و ناله ای به هنگام مرگ همه و همه نشان از پاکدامنی و عفت این بزرگ مرد بود که از میان ما پر کشید و رفت...
واقعا به جرأت میتونم بگم که سرتاسر زندگی این مرد رشار از با خدا بود
روزهایی رو میگذرونم که دوست دارم بعد از تموم شدن اون روز وقتی پام از محیط دانشگاه میزارم بیرون برم یه جای خنک  اب و هواش مرطوب و خنک باشه. سبز باشه دیوار کاهگلی داشته باشه. نور خورشید نخوره بهم. یه لیوان شربت بیدمشک و خنک بریزم برای خودم.بوی باهار نازنج بیاد. یکی باشه که بشه باهاش از دغدغه های روزی که گذشت حرف زد. و اون به اندازه ی کافی بفهمه. و به مقدار مورد نیاز صحبت کنه. هی بوی باهار نارنج بیاد. هی هوا خنک و مرطوب باشه. هی من واسه ی خودم شربت بید
مجموعه‌ی نرم افزاری آفیس رو مطمئناً همتون اسمشو شنیدین. مثل Word، Excel، Power Point و ... . یک نفر برنامه نویس باید با نرم افزارهای زیادی کار کرده باشه و آشنایی‌ای هم داشته باشه. هر چند که کم باشه. ممکنه بگید نرم افزارهای آفیس خیلی راحته و همه بلدند که باهاش کار کنن :-) ولی اصلاً اینطور نیست. بعضی از امکانات آفیس هست که اصلاً شما اسمش رو هم نشنیدین و نمی‌دونید که اصلاً کارش چیه. خود منم هم همینطور هستم. نمی‌گم که کامل بلد هستم.
توی بعضی پروژه‌ها ممکنه نی
سلام
میشه گفت شروع خوبی داشتم تو بورس و کم کم دارم میرم جلو اول با خودم میگفتم که خداکنه تو هر ماه یک عرضه اولیه بیاد که بتونم سود دهی خوبی داشته باشم اما الان با یه مشکل دیگه مواجه شدم اونم اینکه تو این ماه این چهارمین عرضه اولیه ای هست که داره میاد و من متاسفانه موجودی ندارم که بخوام بخرم حالا تمام سعی خودمو میکنم که تا دو روز دیگه حالا شده قرض یجوری واسه این عرضه اولیه پولی دست و پا کنم.
ولی بهتون پیشنهاد میکنم وارد دنیایبورس بشید البته نه ف
اول از همه این پست رو جدی نگیرید! چون صرفا برداشت‌های اولیه من از اخباره....و چون ما هیچ وقت اشراف کامل به کنه موضوعات نداریم پس نمیشه با قطعیت در موردش صحبت کرد. اما:
1. کووید 19 یا همون بیسکوئیت با همه ویروس‌ها متفاوته
2. این ویروس تابع مصوبات... است. 
3. یه بطری آب خانواده بخوری و بهش بگی از 30 فروردین گورتو خفه کن، دمشو میذاره رو کولش و گم میشه!
4.  بیسکوئیت هوشمند فرق دانشجوی کارشناسی و دانشجوی تحصیلات تکمیلی رو متوجه میشه! 
5. بیسکوئیت هوشمند تا س
همیشه بدترین زخم ها و بدترین درد هارو از کسی میخوری که دوسش داری! نقطه ضعفت رو میدونن و گاهی اوقات تو نقش یه دشمن فرو میرن و بهت ضربه میزنن. شاید اگه اون حرف  رو از دشمنت میشنیدی برات ذره ای مهم نبود. ولی شنیدن اون حرف از عزیزت، تو رو زمین میزنه! اونم به بدترین صورت. 
تو نه میتونی حرفش رو بی جواب بزاری! و نه دلت میاد که جوابش رو بدی! برای همین تو خودت میشکنی. دلت میگیره از زمین و زمان. با خودت بد میشی. دق دلیت رو سر خودت در میاری و از خودت متنفر میشی!
هرچی زمان بیشتر که میگذره حس اینکه نمیتونم تو چیزهایی که دلم میخواد،
به چیزهایی ک علاقه و شوق و ذوقش رو دارم برسم...
برای جواب کنکور باتوجه به رشته ام که معدلیه باید صبرکنم تا شهریور و اخرمهرماه
و هنوزم خونه نشینم و نمیدونم چه کنم..از فرط بیحالی و خستگی و آدمای مزخرف 
دور و اطرافم که با کوچیک ترین حرکتشون،حرفشون،و نزدیک شدنشون به آدم های دوستداشتنیم
کم کم دارم دیوونه میشم...
دلم میخواد هربار که میام و به وبلاگم سرمیزنم یک پست توپ و خوب بنویسم..
مطمئنا هر وبلاگنویسی در نوشتن اولویت اصلیش خودشه
هر چی به اینجا نگاه میکنم میبینم اینجا برای من اون چیزی که باید باشه نشده و نکات منفیش برام بیشتره
با حفظ احترام به مخاطب های اینجا ترجیح دادم حذفش کنم وقتی قرار نیست سودی به من برسونهبعدانوشت:دیدم شاید بی ادبی باشه کامنتا بسته باشه و مخاطب هم حرفی داشته باشه به همین جهت بازش کردم
میخوام از نویسندگی خداحافظی کنم.یا وبلاگ میفروشم.یا حذفش میکنم.یا میزارم خاک بخوره.شاید به امکان ده درصد بعد کنکور برگردم.اگه بفروشم و حذف کنم که با وبلاگ جدید برمیگردم و همتون پیدا میکنم.اگر هم بزارم خاک بخوره.جایی نرید شما که باز این جمع فوق العاده ای که دوسال حدودا پیدا کردم از دست ندم.بعد دوسالگی وبلاگ تصمیم میگیرم که چیکار کنم.تا اینجا باشم سمت درس و کنکور نمیرم.اگر کسی کاری داشته باشه باهام که مهم باشه جیمیل و ایدی اینستا رو میزارم.نمی
زندگی ثابت کرد که همیشه نمی‌تونی رو بقیه حساب کنی و یه وقتایی هست که فقط خودتی و خودت، تنها و بی‌یاور.
یه رفیق می‌خواستم همیشه گوش باشه و حرفام پیشش مثل یه راز بمونه. درددل کنم و سبک بشم و حالم خوب شه.
یه دوست نادیده‌ای تو توییتر گفت اونروز که بازگشت به خونه می‌تونه حس خوبی داشته باشه بعد این‌ همه سال. خونه نیست اما جایی شبیه به‌ش می‌تونه باشه.
#خونه
مهم بودش قالب وبم چی باشه یه نصف روز رو وقت پیدا کردن یه قالبی که
تنها به دلم بشینه میکردم قبلنا برام مهم بود عکس پروفایلم چی باشه !زیر
نویسم چی باشه و وضعیتمو رو چه کسی چک میکنه الانا هیچ کدوم از اینا مهم
نیس اینقده گوشه گیر شدم که خودمم توش موندم !نه برام پستای اینستای کسی
مهمه نه چیزی نه حتی برام مهمه کی پستا رو چک میکنه کم کم میخوام این عادت
اینکه کی وضعیتمو چک کرده ترک کنم !برام که مهم نباشه همه چی حل میشه انگار
دارم تنهایی رو به همه چی تر
بعضی مطالب را چندین بار می نویسم و اگر لازم باشه هزاران بار دیگر هم می نویسم. چرا؟ چون آنقدر برام مهم هستند که باید بنویسم.
این چیزهایی که می نویسم شاید خنده دار باشه و برای اون افرادی که اصول مدیریت را نگاشته اند جوکی بیش نباشد ولی به هر حال اینها شاید برای اونها جوک باشه ولی برای ما خاطره است.
ادامه مطلب
دلم یه فست فوروارد می‌خواد این روزها و ماه‌ها رد کنم بره. حالا نه این که الآن خیلی بد باشه و نه این که در آینده قرار باشه اتفاق خاصی بیفته... نمی‌دونم... مثل یه سریالیه که هی می‌خوای بدونی بعدش چی می‌شه تند تند اپیزودها رو می‌بینی و رد می‌کنی. ته‌ش هم از این که زود تموم شده ناراحت می‌شی.
تنهایی آدم رو کم‌طاقت می‌کنه. دلتنگی از یه آدمِ تنها، موجودی غمگین و بی‌منطق می‌سازه. یه وقتایی بینِ این همه آدمِ غریبه و آشنا، به این محتاجیم که حضورِ کسی رو کنار خودمون حس کنیم. کسی که شنونده‌ی بهانه‌‌های ریز و درشت‌مون باشه. یه نفر که بشنوه و لبخند بزنه. گوش کنه و به دل نگیره. شنونده باشه و سکوت کنه. یه ‌نفر که تویِ اوجِ بی ‌منطقی‌مون، صبور‌ترین آدمِ دنیا باشه. خیلی وقتا ما خودمون می‌دونیم حرفی که می‌زنیم منطقی نیست، اما یه نفر باید
 
اونجاییکه‌ فکر نمیکنی کسی به یادت باشه و ناگهان چند نفر همزمان یادت میکنند :)
فقط میتونم بگم خدا رو شکر و هر چقدر بگم‌ کمه ، چونکه " نتوان شکر تو گفتن"
قبل ها بر این عقیده بودم که اگر حالی از دوستان و آشنایان بپرسم مزاحمشون شدم ! 
اما الان ؟! بنظرم شاید شخصی که فکر میکنم ممکنه الان خیلی سرش شلوغ باشه و پیام من فقط  وقتش رو میگیره ، ممکنه دل مشغولیش این باشه که کسی حالی ازش بپرسه . حتی اگر کلی کار هم  داشته باشه ، یک احوالپرسی کوتاه ،میتونه قندی
مثلا میخواستم این چند روز پست نذارم!
آقاااا
بعضیا میگن که همه‌ی تخم‌مرغ‌ها رو نباید توی یه سبد گذاشت که اگر یه جا به بن بست خوردی راه دیگه‌ای هم واست باشه
از طرف دیگه
بعضیای دیگه میگن آدم نباید Plan B یا به قول ما نقشه‌ی پشتیبان داشته باشه - چون وقتی آدم یه راه جایگزین داشته باشه واسه رسیدن به هدف اولی و اصلی تمام تلاشش رو نمیکنه و کمی هم بی انگیزه میشه.
واقعا آدم چقدر باید روی هدفش پافشاری کنه؟
از کجا معلوم که داره زور بی خودی نمیزنه؟
آخه خدا... این چه رسمیه؟ 
حتّی نمی‌دونم از چی بیشتر ناراحتم. حتّی نمی‌دونم ناراحت باشم یا نه. کاش مطمئن بودم ازین که اونایی که باید براشون غصه خورد ماییم نه اونا. امّا الآن فقط امیدوارم. یعنی... نمی‌دونم. به خودم باشه، بارها دلم خواسته که بمیرم و بعد مرگم هیچی مطلق باشه. ولی می‌دونم که این خیلی مسخره‌ست. ناراحت‌کننده‌ست. پوچه.
آه. آخه این جوری که نمی‌شه. نمی‌شه این قد الکی باشه که. آه. چقد درد داره. چقد عزیزاشون دارن درد می‌کشن. آخه... آخه این
شده هزارتا برنامه تو ذهنتون باشه و ندونید از کجا باید شروع کنید؟
هیچ جایی از خودم تو خونه ندارم برا همین سریع حواسم پرت میشه...
دلم میخواد حداقل یه اتاق داشته باشم که ندارم
از کجا شروع کنم؟
من حتی تو خوابگاه هم نمیتونم تنها باشم...
دلم میخواد یه جا باشه که مال خودم باشه
25 سالمه و هیچ جایی برای خودم ندارم حتی یه تخت یا یه کمد یا ی چیزی که بشه بری داخلش و از تمام آدمای دنیا قایم بشی....
همیشه، سعی کن دستت محکم تو دست خدا باشه، و هیچی غیر از خدا نبینی .. یه روزی ام که چشات نتونست ببینه خدا رو! اون موقع فقط و فقط بگردی که خدا رو پیدا کنی، که غیر از خدا چشمت، نبینه ..
 
دنیا رو زینت دادن برای ما
حواسمون باشه، نفروشیم آخرتمون رو ..
سلام بچها...
 
براتون یه فیک آوردم که خودم خوندم و شدیداااااا خوشم میاد ازش...
خیلی عاااالی بود اصلا با قلب و روح آدم بازی میکنه...
.
.
.
توضیح:
تو دل تاریکی بودن خیلی سخته..اینکه هرروز صبح پاشی و دنیات
رو نشناسی..اینکه بیدار شی و همه جا سیاه مطلق باشه...
ولی اگه یکی پیدا بشه که بتونه زندگی اتو تغییر بده..عاشقت باشه...فقط برای تو باشه..حاضری بذاری چشمات بشه؟!
.
.
.
فیک let me be your eyes
couple: Vkook
+18
romance
lovely
 
 
download
 
 
 
اگه تو اون سنی که باید جهاد اکبر داشته باشی، سنت که بالاتر رفت جهادت میتونه اصغر باشه! چون با تلاش هات یاد گرفتی چطور یه ویژگی و کار خوب را در وجودت زنده کنی ... اگه یکم کج رفتی ، زودتر و راحت‌تر میتونی گوش خودت را بپیچونی و بکشیش تو راه!
+البته که باید همیشه حواست جمع باشه
سنت هرچی کمتر باشه سبک تری...سبک که باشی راحت تر از خدا اطاعت می کنی
و...
 
این جهاد اصغر اون جهاد اصغر نیست منظورم جهاد سبکتر با رنج کمتر هست
یه روزایی هست که به شدت دلت میخواد یکی باشه تا براش حرف بزنی و اونم برات حرف بزنه اصلا یه روزایی ادم حس میکنه به یکی نیاز داره که باشه گرچه این همه ادم دورمو گرفته اما به وقتش خیلی تنها میشم انقد دورم خالی میشه که ترس ورم میداره!
چه به درد میخوره این همه شلوغی وقتی هیچکی نیست به حرفات گوش کنه ؟!
امشب ازون شباست که کلی حرف دارم و هیچکی نیست یعنی هستن، ولی نیستن برای من نیستن!
امیدوارم زندگیمون خالی باشه ازین نبودنااااا
سلامطاعات و عباداتتون قبول باشهراستش سوالی ذهن منو درگیر کرده که هر چی فکر میکنم به جوابی نمیرسم. گفتم اینجا مطرح کنم شاید جوابمو گرفتم.سوالم اینه که واقعا مردای قدیمی بر چه اساسی با زن چاق ازدواج میکردن ؟ یا اصلا بر چه اساسی زن چاق دوست داشتن ؟چون اگه به زندگی اطرافیان مون نگاه کنیم ، مثل پدر بزرگ ، پدر خودمون و یا حتی قدیمی تر ها میبینیم با خانم های چاق ازدواج میکردن. اصلا زن لاغر رو آدم حساب نمیکردن. الان هم به جوون های امروزی توصیه میکنن ،
تصور اینکه چند وقت دیگه بیام بگم این روزهایی که سگی گذروندم و به فارسی سخت خودم را از وسط به دو نیم تقسیم کردم، ارزشش را داشت؛ مضحکه، واقعا مضحکه.
آره خلاصه فراری جان، یه وقت هایی حتی ممکنه ارزشش را نداشته باشه ولی خب چاره چیه.
یعنی می‌خوام بگم حتی اگه ارزشش را نداشته باشه هم باید گذروند، همین.
فراری می فرماید
‏در دنیای موازی در مدرسه ای در روستایی دور افتاده معلم مدرسه هستم. فردا روز اول مدرسه س و الان در مدرسه ای که هم معلمشم هم مدیرش هم بابای مدرسه، دارم تنها کلاس درس رو آب و جارو میکنم، گلدون شمعدونی رو میذارم لب پنجره و روی تخته می نویسم: الّذی علّم بالقلم
عصر که برگردم خونه باید مانتوی رضوانُ اتو بزنم، شب باید زودتر بخوابونمش، صبح یادم باشه موهاشو ببافم، یادم باشه بهش یادآوری کنم سر کلاس به من نگه مامان، یادم باشه... 
درک نمیکنم چرا از فایل صوتی گوش کردن بدم میاد ،خیلی بدم میاد! و یک استرسی هم بهم وارد میشه خصوصا اگه از طرف اون هایی باشه که چندان راحت نیستم باهاشون. ترجیح میدم متن باشه تا فوری چشم بگردونم و ببینم چی گفته ولی وقتی ویس باشه انگار که از مواجه شدن میترسم.
شاید چون اعتماد به نفس ندارم و یا از تحقیر شدن گریزانم و تو ویس حس و بیان حرفهای طرف مقابل عمیق تر منتقل میشه، نمیدونم بهرحال که خیلی لفت میدم گوش کردن به ویس هایی که برام رسیده رو. 
 
میخام چیزی بگــم روم نمیشه هـــا 
واسه همین ترجیح میدم چشم بسته بگم 
:)
اگه وحید مرد باشه ،وحیده زنه 
اگه حمیـد مرد باشه ، حمیده زنه 
اگه سعیـد مرد باشه ،سعیده زنه 
اگه عـارف مرد باشه،  عارفه زنه
پس حتما ضعـیف مرد بوده کــ...
ضعــیفه شده زن :)
همیشه یادمون باشه اگه توی زندگیمون چیز ارزشمندی نصیب ما شد اگه چیزی به دست آوردیم چه علم باشه چه ثروت باشه و چه اتفاقاتی که به صورت معجزه از طرف خداوند پاک در زندگی مان رخ میدهد و از دیدن این گونه اتفاقات خوب بسیار تعجب میکنیم و دوست داریم این گونه اتفاقات جالب را به دوستان و آشنایان و حتی عزیزترین کسی که داریم بگیم اما نه به نظر من هیچوقت نباید کسی خبر داشته باشد فقط و فقط راز دلت را بین خودت و خدات نگهدار.چون همه ی کارهای خداوند پاک و بخشنده
صرفا جهت آگاهی برای عموم دوست داشته شده های عالم :
قیافه جذاب و دلنشین مبارکتون باشه.. ماشاءالله! چشم حسود کور و گوش شیطون کر! 
ولی اینو بدونید چیزی که برای یه زندگی خوب در اولویت هست اخلاقه!   و این قیافه و جمال میفته بعد اینها.. اصلا میره اولویت های ته لیست!  
اخلاق خوب باشه یعنی زیبا و دلنشینی..     
اما بلعکس، اخلاق که بد باشه  اصلا نه دینت نه قیافت دیگه به چشم نمیاد و مهم نیست...   یعنی دیگه هیچی!    
متزلزل قدم برمی دارمو هر حرکتش رو بو میکشمچطور تبدیل شدم به زنی که میترسه،که نکنه ردی از مهربانی خشونت بار معشوق مرده ش، تو این نوظهور باشهرد پاها رو که میبینم دوباره از خودم میپرسم چرا؟چرا من؟انگار که دوباره سی آبان ۹۷ شده باشه
به این فکر می‌کنی که دخترِ مناسب واسه زندگی، باید اینجور باشه و اونجور باشه...بعد، به این فکر می‌کنی که خب، خودت که اینجوری نیستی...حالا تکلیف چیه؟ یکیو در حد خودت انتخاب کنی؟ که همش ته دلت نگران باشی؟ یا خودتو در حدِ اون ببری بالا؟ که خیلی سخته و شاید غیرممکن؟
شاید عشق این‌روزا هفتاد درصد از مغزمو اشغال کرده باشه؛ اما نتونم حتی یک درصدش رو به کار بکشم. مثل اینه که صرفاً یک مسیر تودرتو رو بری و برسی به نقطه‌ی اول. اول که نه؛ نقطه‌ای که هیچ اثری تو دنیای قابل لمس نداشته باشه. هیچ نقشی هم حتی. پنج‌تا حس، اسیر یه حس سردرگم.
امسال به طرز عجیبی سرم شلوغ بود و همیشه وقت کم می آوردم!! با اینکه وظیفه خاصی هم نداشتم و همون کارای همیشگی بود!! و باید بگم آرزو و اهداف ۹۸ موندن و باید سال ۹۹ خودمم یکم به خودم تکون بدم!! یکی از اهداف ۹۸ را رفتم دنبالش ولی نشد. آرزوهای ۹۸ اونایی هست که سالهاست آرزو مونده و خواست خدا را میخواد..
الهی تن و روح خانواده کوچیک منم سلامت باشه و سال ۹۹، سال برآورده شدن آرزوهامون باشه
کاش ۹۹ سال شکوفا شدنم، شکوفا شدنمون باشه که با لبخند و شادی و قنج رفتن
استاد اگه استاد باشه و کارشو خوب بلد باشه کلاسش مجازی و فجازی و هرچی که باشه از دستش نمیدی
امروز سر این کلاس مجازی و بعدش همه خوب بودن
برعکس اون استاد بی حال و حوصله مون که هم تو کلاس همه چرت میزدن هم بعدش همه گیج میزدن
اون یکیم که اومده میگه ترمی 4تومن شهریه چیزی نیست که اینقد میگین :/
بله خب برای شما که شبی 500-6-- حداقل درامدتونه جناب ترمی 4تومن هیچی نیست -_-
هر کی از این جا رد شد 4 تا اهنگ جدید و خوب معرفی کنین لطفا
 
برای اولین بار رفته‌بودیم خانه‌ی سعید که تازه از مستاجری رها شده. ننه هم آنجا بود و هر چند دقیقه یک بار می‌گفت :«خونه‌ی آدم قد مستراح باشه، اما مال خودش باشه!» آخر یکی از جمع گفت:«حالا این چیه هی تکرار می‌کنی؟ بگو قد لونه‌ی مرغ مثلا. چرا هی میگی مستراح؟» ننه گفت:«از قدیم همین‌جوری میگن.» مادربزرگ گفت:«نه والا. از قدیم میگن خونه‌ی آدم قد لونه مرغ باشه، ولی مال خودش باشه. مستراح نمیگن» اما ننه قبول نکرد.
چند دقیقه بعد بحث متراژ خانه شد و ننه گ
+ بچه ها ، اینجا کسی هست که زبان انگلیسیش خوب باشه ؟ یعنی در سطحی که بشه مکاتبات و ارسال کامنت بصورت انگلیسی باشه ؟؟؟
 
تو پست های مربوط به زبان انگلیسی ، خب من راه های زیادی گذاشتم ، اما واقعیت اینه که ما پارتنر نداریم ، تلگرام و اینا هم که قطعه ، خیلی خوبه که مثلا یه برنامه میان مدت بزاریم و براساس درس های مکالمه نصرت ، مثلا 15 تا درس بریم جلو و هر چی یاد گرفتیم بیایم و شروع به مکاتبه و چت کنیم .
 
 
یعنی میخوام بگم سطح پایه باشه 15 درس نصرت که مناب
برای بهبود حال میتونید ... استغفار کنید:)
آقای پناهیان توی یکی از ویدئو هاشون میگفتند مومن نباید غمگین باشه اگر بود یعنی یه جای کارش میلنگه بره و از خدا طلب بخشش کنه ! یه کاری کرده همون کار مسبب غم شده ...
مومن باید دل شاد داشته باشه! از نوع واقعیش ...
قرارد شد درباره یه ریک و اتفاق هایی که این چندسال براش افتاده  بگم  تا چشم بهم بزنید سه گانه های Walking Dead شروع میش و میشون هم  از سریال خارج  میسه و تنها چند قسمت تو یه فصل دهم هیت و احتمالا میره که دنبال ریک بگرده  سرنوشت سریال برمیگرده  به این سه گانه  میتونه  حتی سریال  تموم  شه  و یا میتونه شخصیت هایی رو حذف کنه  یا شخصیت جدید اضافه کنه... احتمالا  ریک  کلن عوض شده باشه! شاید هم تو کما  بوده و حافظش رو  از دست داده باشه!  هر بلایی میتونه  سر ر
سلام. 
 
یک نظرخواهی هست که باید پر بشه . مربوط به مدرسه هست و برنامه هایی که قراره باهاش چیده بشه در واقع یکی از تکالیفم بوده و قطعا به نظر بقیه هم خیلی خیلی نیاز دارم . 
اما داستان چیه؟
 
داستان اینه که فرض کنین یک مدرسه ای قراره مراسم صبحگاهی انجام بده (اصلا هم مهم نیست هوا سرد باشه و یا گرم باشه)
میخوایم کارهایی انجام بدیم صف ها و در کل برنامه با بالاترین کیفیت انجام بشه . 
به نظر شما میخواهید مدیر باشین ، معاون باشین معلم دانش آموزا و حتی از ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها